این انگشتان آوازه خوان- برای دیلبر حکیم اوا


برای دیلبر حکیم اوا

 

اینجا

این انگشتان آوازه خوان

چنان بی صدا فرود می آمدند

که تمامی حرفها

در طنین این

راهروی سیاه و سپید

فرو می ریخت

 

بیا با من

آنجا که دعوت پروانه ها

پرواز روی دشتیست

که همه هم خوان

با جویبار و ابر

یک صدا خواهند بود

 

اینجا که تو خلق میکنی

ما مسحور آن تودرتوی واژه ها میشویم

که بی آنکه بازگو شوند

تمام حرفها را بی هیچ کم و کاست

خواهی شنید

 

این نغمه ها که سرازیر میشوند

از آبشار بازوانت

 

جویبارهایی که کف دست را

با این سیاه و سپیدها

عجین میکنند

 

این نغمه های زندگی

و تو که آفرینش مکرر آن را

بس در انحصار خود میگیری

 

چنان که حرفهای تو بودند

که همیشه در جریانند

 

شاهد آن نورهای سیال

که صداها را راهبری میکنند

و جریان خلسه این لرزش ها

که بی آنکه لغزشی را پدید آورند

در دلت بته جقه های سبز و آبی را

به مستی در باد دعوت میکنند

 

چنان که این مستی

هیچگاه پایان نخواهد داشت

 

ساکن کدام کوی خواهی شد؟

به کجا مسافری؟

شاهد کدام دیداری؟

 

چنان سیال میگذرم

چنان سیالِ در جریان

 

سفر تنهایی

 

ماه نشینِ ایوانِ خاموشِ خویش خواهم بود

 

باز به کجا پرواز میکنی؟

ای سهره آبی رنگ

 

اینجا آسمان ها

ابر و نقطه های فراوان

گرده ها که در هوا میرقصند

قاصدک مهاجر

 

و تو که مست

در آسمان میچرخی

سماع رنگها

و چرخش نیلوفر آبی

در آن مرداب زلال

که تنها تو در جنگل

میشناسیش

 

به کجا پرواز میکنی

چنین سبکبال

 

کیاوش صاحب نسق

 

بین هشت و نه شب

۲۲ بهمن ۱۳۸۹

 

در حین اجرای سونات های اسکارلتی

با نوازندگی دیلبر حکیم اوا

سالن کومیتاس

تهران