هارون راعون

تاجیکستانم

پایتختِ  مهر !

های ! ای میراث دارِ ریشه ی فرهنگِ سبزِ  تاج

عاطفه هر روز می بخشد به کاجت باج

سرنوشتِ  استواریی سپیداران

باغِ  اسطوره

ای سرشتِ ریشه هایت روحِ  عیاران

یادگارِ زنده ی دستِ نیاکانم

تاجیکستانم

تاجیکستانم

*

ای دوشنبه !

ای رفیقِ سرفه های بُغض

یارِ  تنهایی

خوب یادم است

روزها با هم میانِ  گریه ی ورزاب می گشتیم

کفتران را دانه دانه، ماهیان را آب می گشتیم

کوچه کوچه همرهم بودی

خاطراتت گام هایم را مگر تکرار خواهد کرد؟

یا درین حسرت

با امیدِ  کاسه ی آشِ  نهارت گشنه می مانم

تاجیکستانم

تاجیکستانم

*

سفره ات را کاسه های مهر پُر کرده

نیمه روزی ها همیشه سکه ی دل بود در قابِ قروت آبت

چوبِ  چربش استخوانِ دستِ عیاری

در اجاقِ  همت از گرمیِ لطفت زود می جوشید

چای همدردی

قندِ لبخندت پسندِ ذوقِ مهمانم

تاجیکستانم

تاجیکستانم

*

با هیاهویِ زبانم زندگی دارد

قصه های سرخ و سبزِ لحظه های باغ

شاخه ها آبستن از احساس

میوه هایش درد

میوه هایش داغ

عقده ها را ابر ابر از اوج می گرید

لیک

گل ها باز می خندند

ارغوان لبخندِ خود را باز می نازد

باز نرگس می چرد قانونِ دیدن را

باز قرمز می وزد از لاله ها تا دشت

تو سراپا رشکِ عالم می شوی، جانم!

تاجیکستانم

تاجیکستانم

*

روزِ رفتن

یک کمی سنگِ ترا با خویشتن بردم

خاکِ تو در استخوانم هست

تا دهانم مزه ی گنجِ ترا با هر طعامی زنده گرداند

از طلای بی غشت پیراهنی کردم به دندانم

تاجیکستانم

تاجیکستانم

*

ساعت 10 سه شنبه شب  19 / 10 / 2010  تورنتو -  کانادا